بابا نوستالژی …

نمی دونم که این مرض منه یا اینکه همه همینطورین … من شدیدا در گذشته زندگی می کنم و چیزی که خیلی اذیتم می کنه اینه که حتی یادآوری خاطرات خوبم هم ناراحتم می کنه .. حس می کنم که اون خاطره خوب هم حالا دیگه نیست .. مرده .. مثل بقیه کسانی که میشناختم و حالا نیستند…
امروز سی دی «These Days » بون جوی را در ماشین گوش می کردم ، تا رسیدم به سرکار انگار یک فیلم سینمایی طولانی از ده سال پیش ساخته و تدوین و پخش شد .  وقتی رسیدم سر کار هم خسته بودم ! و هم اینکه حالم شدید گرفته بود.
نمی دونم .. شاید از عوارض مهاجرته … احساس دوری … اما یادمه سه سال پیش در تهران هم همینطوری بودم .. حالا شدید تر شده …
بقول یکی از دوستام : علی جان ! اون قرص سبزهات رو حالا روزی دو تا بخور !!! ( منظورش این بود که دیوانه هستم !!)

بیان دیدگاه