ماجرای رانندگی من !

و اما ماجرای بوراتی خودم : ( ادامه از پست قبلی )

بالاخره با هزار زحمت توانستم گواهینامه بگیرم و حدود یک ماه بعد هم کاری گیر آوردم که برای رفتن نیاز به ماشین داشتم . ماشین یکی از دوستانم را خریدم و قرار بود تا از یک هفته بعد به سرکار بروم.
شنبه شبی تصمیم گرفتم برای تماشای فیلم کوهستانهای بروکبک به سینما بروم و حالا که ماشین هم داشتم …. سوار شدم و یادمه  باران می آمد و خیلی تاریک و مه گرفته بود. آهسته راه افتادم و خیلی هیجان زده بودم .
چندین تابلوی ایست را ایستادم و مجدد راه افتادم … مدام نگاهم به تابلو ها بود … CPU Usage ام تقریبا 100 % شده بود !! یاد جوک اون راننده آذری افتادم که میگه : من که نمیتونم هم فارسی حرف بزنم هم رانندگی کنم !!! تا اینکه  دیدم یک سری از ماشین ها شدید زدن رو ترمز و شروع به بوق زدن کردن !! اول دلیلشو نفهمیدم ! اما بعد دیدم که چراغ قرمزو رد کرده ام  و پیروزمندانه به سمت سینما در حرکتم !!!
بی اختیار فریاد کشیدم : آخ … قرمزو رد کردم …. قرمزو رد کردم ….بدبخت شدم … دیدی ؟ … بعد دیدم خبری نیست و پلیس نیومده …. خیالم یه نمه راحت شد… تا اینکه نزدیکی های سینما رسیدم و دنبال پارکینگ می گشتم … لامصب این پارکومترها همه پر بود ، در نهایت نا امیدی چشمم به تابلوی سبز یک پارکینگ عمومی افتاد و گوشه دندانم عین این کارتونهای زاپنی درخشید !! با هیجان داخلش پیچیدم … اما عجیب این بود که همه ماشین ها برخلاف جهت من حرکت می کردند !
خدایا … چرا اینجوریه ؟  بالاخره پارک کردم و پیاده راه افتادم ! بعد دیدم که  دری که من ازش وارد شدم فقط برای خروج بوده و یک تابلوی ورود ممنوع حسابی هم جلوشه !!! یک ورود ممنوع هم رد کرده بودم !!
خلاصه شانس آوردم وگرنه همون روز اول گواهینامه توقیف می شد !! و خودم هم تو » قیف» !!!

پی نوشت : تازگی متوجه شدم کاناداییها هم خیلی دلشون می خواد گاز بدن و تند برن … منتها پلیس خیلی قدرتمنده و شرکت های بیمه هم خیلی زبل ! این دو فاکتور در کنار هم باعث شده که مردم رعایت کنن.  

رانندگی در خارجه !!

یکی دیگر از ماجراهای بوراتی من در این ور آب ، کنار آمدن با مسئله رانندگی بود !
برای یک راننده کرجی که در شهر خود از آزادی مطلق برخوردارست !! خیلی سخت بود که با شرایط جدید سازگار شود. یادم می اید که یکی از خاله هایم می گفت در کرج آدم ها در خیابان حرکت می کنند ، ماشین ها در پیاده رو !! و پربیراه نمی گفت !
خلاصه وقتی تازه به کانادا آمده بودم خیلی برایم عجیب بود که ماشین ها آنقدر ملاحظه هم را می کنند و بهم احترام می گذارند !! مبادا عابری بخواهد رد شود که خیابان از یک چهار راه عقب تر بند می آید !
کار وقتی سخت تر شد که نوبت خودم شد رانندگی کنم !  قبل از اینکه اصل داستان رو تعریف کنم ؛خلاصه ای از تفاوت های رانندگی در ایران و کانادا را براتون شرح میدم ، ببخشین بابت فارسی شکسته و داغون … خسته ام امروز:

-علائم خیلی مهمند ، مثلا تابلوی ایست یا Stop که عبور از آن برابر با عبور از چراغ قرمز است ، تابلوی حداقل سرعت که باید دائم حواستان باشد که چقدر است . معمولا در خیابان های اصلی شهر 60 تا و در جاهایی که مسکونی تر است 40 تا است .
اگر هم جایی تابلو نباشد ، 50 تا فرض می شود. معمولا ملت یه ده تایی از سرعت حداکثر می زنن بالا و پلیس هم زیر سیبیلی رد می کنه اما 15 تا رو جریمه میکنه و بیشتر هم بشه، جریمه می  ره بالا و علاوه بر اون یکی دو تا هم امتیاز منفی به گواهینامه راننده تعلق می گیره .
اگر 9 امتیاز منفی بگیرید ، گواهینامه محترم معلق میشه و روانه کلاس توجیهی می شین . شش ماه هم گواهینامه توقیف میمونه. بعد که گواهینامه از توقیف در می آد ، شرکت بیمه ماشینتون خوش به حالش میشه و کلی بیمه را میبره بالا !! خلاصه یک حالی به راننده نگون بخت داده میشه که دیگه هوس گاز دادن نکنه 🙂

2- اتوبوس مدرسه بچه ها حکم شیشه را داره و نباید بهش اصلا نزدیک شد . وقتی هم وایمسه و چشمک می زنه باید پشت سرش وایسین و سبقت خبری نیست .
3- عابران پیاده یه چراغ هایی دارن که میزنن و میتونن فوری عبور کنن ، حتی اگر عابری نباشه اما چراغ روشن باشه ، ( مثلا عابر تازه رد شده ) باید وایسین.
4- وقتی آمبولانس و ماشین آتش نشانی می آید باید عملا بزنین کنار و وایسین تا رد بشه.
5- گردش به چپ هم داستان خودشو داره ، خیابانها طوری طراحی شدن که خطی که به چپ می پیچه ، اصولا یک خط مجزاست ( از حدود صد متر قبل از چراغ خیابان کمی پهن تر میشه و این خط جدید بوجود میاد) بدین ترتیب هیچ خللی در حرکت سه خط باقیمانده برای عبور و مرور وارد نمیشه. وقتی چراغ گردش به چپ روشنه که میشه رفت ، وقتی اون چراغ خاموش میشه اما روبرو هنوز سبزه ، ماشین اول خط سمت چپ تا نیمه چهارراه جلو میره (و لبته اصلا خودشو کج نمیکنه !) و موقعی که روبرو خلوت شد می پیچه . اگر روبرو خلوت نشد هم با زرد شدن چراغ فقط ماشین وسط چهارراه می تونه بره تا به اصطلاح چهارراه پاک بشه .

6- ماشین ها در پشت چراغ آنقدر از هم فاصله می گیرن که یک نفر با شش تا گوسفندشانه به شانه (!!) می تونه از وسطشون رد بشه !! ( آخر مثال بود!)

 حالا با این پیش زمینه  ماجرای بوراتی خودم را در پست بعدی بخوانید .

توقف در مقابل سوریه

بازی ایران و سوریه را دیدم . بیش از این از ایران توقعی نمی رفت . دلم برای بازیکنان می سوزد چون بیش از حد متکی به کارهای انفرادی آنها هستیم ، واضح بود که تمام تلاششان را می کنند و خیلی به خودشان فشار می آورند.  تیم ملی از لحاظ تاکتیکی چه در دفاع و چه در حمله هیچ برنامه ایی نداشت و مستحق باخت بود. بازیکنی مثل علی کریمی وقتی موثر است که تیم حرکت صحیح و رو به جلو داشته باشد. متاسفانه تیم ملی در خط میانی کاملا قافیه را باخته بود و مربیان هم هیچ فکری نکردند .

امیدوارم در بازی های بعدی با یک مربی درست و حسابی کمی حرکت تیمی ببینیم ! که البته گمان نمی کنم !!

روشنایی تهران در شب

این عکس را یک جایی دیدم … دلم تنگ شد . قدر کوهستان های زیبای تهران را بدانیم . خیلی به شهر ابهت می دهند.

مالیخولیا از نوع ایرانی

ما ایرانی ها متاسفانه دچار نوعی مالیخولیا شده ایم. نمونه اش داستان داغ این هفته است ! یک دانشجوی دکتری ایرانی ساکن کانادا در داخل آسانسوری سینه های یک دختر مامانی کانادایی را ناغافل می بوسد !! دادگاه هم او را به دو ماه زندان و یک سری محرومیت های دیگر محکوم کرده ، عکس و اسم بنده خدا را هم همه جا در بوق کرده اند.  

امروز کل وبلاگستان تحت تاثیر قرار گرفته و ایرانی ها ناراحت شده اند و کاسه چه کنم چه کنم دست گرفته اند که وا مصیبتها ته مانده اعتبارمان رفت !! حالا چطوری سر جلوی کانادایی جماعت بلند کنیم !! لکه ننگی دیگر بر فرهنگ و تمدن آریایی و … !!! 
عده ای دیگر از ایرانی ها کار را خراب تر کرده و در وبلاگ های خارجی از دانشجوی ایرانی دفاع کرده اند تا طبق معمول صورت مسئله را پاک کنند !!!آنها بعضا گفته اند که آن دختره حتما بد لباس پوشیده و مستوجب چنین بوسه ایی بوده !!! این مسئله با عکس العمل شدید کاناداییها مواجه شده که اصلا دفاع از چنین عملی را بر نمی تابند. 

اگر خطایی از یک ایرانی سر زده ، هیچ کس آن را به تمام ایرانی ها نسبت نمی دهد کما اینکه هر روز در همین کانادا جنایات و تجاوزهای بدتر از «یک بوسه»  توسط غیر ایرانی ها انجام می شود و کسی هم یک ملت  یا یک فرهنگ خاص را به خاطر یک فرد یا گروه محکوم نمی کند. اما ما ایرانی ها خودمان یک جوری واکنش نشان می دهیم و شلوغش می کنیم که بقیه هم فکر می کنند لابد پس یک ریگی به کفش داریم.

متاسفانه اغلب ما ایرانی ها دچار نوعی مالیخولیا شده ایم و نسبت به همه چیز مشکوک و بدبین شده ایم ، دائما فکر می کنیم دارد به ما خیانت می شود، توهین می شود ، تحقیر می شویم و یا یک عده سعی در تخریب فرهنگ و تاریخ ما دارند.