ترساندن گدا ! به مناسبت هالوین…


امروز ، آخرین روز اکتبر و در واقع روز هالوین است که فرنگیها خودشان را به ریخت های عجیب و غریب در میآرن و نوعی جشن حساب میشه.  الان یاد یه خاطره ی جالبی افتادم که مربوط میشه به چند سال پیش در تهران.

همانطور که احتمالا می دونین آخر آهنگ thriller مایکل جکسون ، یا همون «رقص مرده ها» ، درست بعد از اتمام آهنگ صدای یه خنده وحشتناک شیطانی بلند میشه که خیلی جالب و غیرمنتظره است.
در اون روز به خصوص حوالی ساعت سه یا چهار بعد از ظهر با دوستم پدرام بودم و با ماشین در خیابان های تهران جولان می دادیم !! سر تقاطع میرداماد و حسینیه ارشاد پشت چراغ قرمز بودیم و اتفاقا این آهنگ مایکل جکسون داشت از ضبط ماشین پخش می شد.
در همان موقع چشمم به گدای ژنده پوشی افتاد که مشغول گدایی بود. به سرعت نوار را جلو و عقب کردم و درست موقع پخش صدای خنده آن را Pause کردم.
شیشه ماشین را پایین کشیدم و برایش چراغ زدم …. خوشحال شد و به سمت ما آمد …
عینک آفتابی مشکی زدم و قیافه اخم آلودی به خودم گرفتم : پدرام … ببین چه بلایی سرش بیارم ..
گدا حالا دیگر نزدیک شیشه بود و داشت پرت و پلاهای گدایی اش را تکرار می کرد .. کمی هم تعجب کرده بود که چرا من هیچی نمی گم و پولی نمی دم … من هم با قیافه خیلی جدی از پشت عینک بهش زل زده بودم … صدای ضبط تا آخر بلند بود . من دکمه Pause را رها کردم …
ناگهان صدای خنده ناهنجار شیطانی به طرز فجیعی بلند شد و گدای نگون بخت دو  سه متری عقب پرید !!! ما هم خندیدیم و راه افتادیم !!!
ببخشید ..  می دانم که این کارم واقعا انسانی نبود …. امیدوارم بدآموزی نداشته باشد … فقط یه خاطره بود !

پاسخ جالب !

یک روز صبح همکار هندی ام  پرسید : علی ، خوبی ؟ حال همسرانت چطور است ؟
مجددا تاکید کرد : همسرانت !! (How are your wives !!! your wives ) .

از آنجا که این جمله را جلوی جمع پرسید ، کمی فکر کردم و جوابی دادم که به مدت 10 ثانیه همه ساکت شدند و سپس صدای انفجار خنده بلند شد ! حالا برای آنکه رای گیری وردپرس را هم امتحان کرده باشم ، از شما می پرسم . به نظر شما
کدام جواب صحیح است :

می خواهم یک نظرخواهی جالب راه بیندازم ! ( نظر سنجی به پایان رسیده است)

و اما پاسخ صحیح ! حدودا صد نفر شرکت کردند : بعله هموطنان عزیز ! خوب جنس خودتون رو میشناسین !! گزینه سوم درست بود . بهش گفتم : Well …. Your sister never complains!!! she seems to be very satisfied
که ترجمه اش «تقریبا «میشه : والله خواهر تو که شکایتی نداره … بنظر خیلی راضی میآد !

بابا نوستالژی …

نمی دونم که این مرض منه یا اینکه همه همینطورین … من شدیدا در گذشته زندگی می کنم و چیزی که خیلی اذیتم می کنه اینه که حتی یادآوری خاطرات خوبم هم ناراحتم می کنه .. حس می کنم که اون خاطره خوب هم حالا دیگه نیست .. مرده .. مثل بقیه کسانی که میشناختم و حالا نیستند…
امروز سی دی «These Days » بون جوی را در ماشین گوش می کردم ، تا رسیدم به سرکار انگار یک فیلم سینمایی طولانی از ده سال پیش ساخته و تدوین و پخش شد .  وقتی رسیدم سر کار هم خسته بودم ! و هم اینکه حالم شدید گرفته بود.
نمی دونم .. شاید از عوارض مهاجرته … احساس دوری … اما یادمه سه سال پیش در تهران هم همینطوری بودم .. حالا شدید تر شده …
بقول یکی از دوستام : علی جان ! اون قرص سبزهات رو حالا روزی دو تا بخور !!! ( منظورش این بود که دیوانه هستم !!)

Dancing with stars!

خیلی بامزه … رقص اوباما با سارا پلین ! برای عکس بزرگتر ، روی عکس کلیک کنید !
توضیح : عکس با فتوشاپ درست شده .. چند نفر فکر کردند که واقعی است !

تضاد

اسمش «مسلم» بود.  اولین باری که او را دیدم فکر کردم عرب است ، لهجه عجیبی داشت و از ته حلق حرف می زد .. خیلی هم تند تند … وقتی رئیسم گفت که من با مسلم کار خواهم کرد ، تعجب کردم. زیاد مطمئن نبودم … نمی دانم چرا … بنظر خیلی عجول می رسید.
تازه به آن شرکت رفته بودم که یک شرکت خارجی بود. روز اول صندلی و میزم هنوز مشخص نبود. وارد اتاق شدم . چهار پارتیشن و چهار میز آنجا بود که سه تای آن اشغال شده بود. یکی از آنها خالی بود که بنظر می رسید قرار است مال من باشد. اما صندلی نداشت.  اول صبح بود و «مسلم» فقط آنجا بود و کوهی از کار . من هنوز نمی توانستم کمکی بکنم چون نمی دانستم چه باید بکنم و قرار بود یکی دو روزی به من توضیح بدهند تا کم کم وارد کار بشوم.
مسلم صندلی اش را به من داد … ایستاده کار می کرد و تند و تند از اتاق می رفت و دوباره بیست دقیقه بعد برمی گشت با همان لهجه عجیب .. تند و تند هم انگلیسی می پراند … خیلی پرکار . فعال بود..
حوالی ساعت نه صبح یک دختر تهرونی با فیس و افاده آمد و بدون سلام و علیک رفت نشست پشت کامپیوتر و موبایلش را در آورد و با صدای تو دماغی شروع به غرولند کرد … زیاد دوستانه به نظر نمی رسید.
حوصله ام سر رفته بود .. اصلا داشتم پشیمان می شدم . دلم برای شرکت قبلی ام تنگ شده بود . آرزو کردم که ای کاش همانجا مانده بودم و پول و اسم این شرکت گولم نزده بود.
آن روز گذشت … من کم کم راه افتادم و با خلق خوی مسلم بیشتر آشنا شدم . او » کرد » بود . پسر با سواد و خیلی با محبتی بود. و از شهرستانی بودنش ، هنوز ساده دلی اش را به همراه داشت … که در تهران خطرناک است.
مجرد بود و از روستاهای اطراف کرمانشاه میامد که زبان کردی شان بسیار اصیل و قدیمی است. قاطی شدن چنین آدمی با دخترهای آنچنانی شرکت از دید من زجر آور می نمود. کلا دخترها زیاد او را جدی نمی گرفتند اگرچه همگان به سواد و کارایی او ایمان داشتند ، دلیل اصلی اش هم اختلاف فرهنگی و طبقاتی بود.
گاهی – از روی سادگی – برایم تعریف می کرد که مثلا دیروز چطوری دستش انداخته اند ، که همه را در رستوران مهمان کرده بدون اینکه اصلا دلیلی یا مناسبتی داشته باشد.
چند بار سعی کردم تا تفاوتهایش را با بچه های شرکت بهش بفهمانم . اما رویم نمی شد . کمی در لفافه چیزهایی بهش می گفتم و نصیحتش می کردم که  اگر قصد ازدواج دارد از همان ولایت خودشان یکی را پیدا کند. اما مسلم زیر بار نمی رفت. حالا دختران طایفه خودش ، برایش جذابیتی نداشتند …

نهایتا من آن شرکت را ترک و به کانادا مهاجرت کردم ، مسلم  اما هنوز آنجاست .
راستی  ، آیا اصلا راهی برای حل چنین تضادهایی هست ؟

بی هویتی

از هیچ کس به اندازه ی ایرانی هایی که در این طرف آب از ایران بد گویی می کنند بدم نمی آید.

هر وقت می بینم یک ایرانی در جمعی کشور خودش را پایین می آورد خیلی زجر می کشم. حرف من این نیست که بیاییم مثلا حقیقت را وارونه جلوه دهیم یا تعریف بی جا کنیم ؛ اما برای من ایران سرزمین مادری است ، حتی اگر این مادر ، یک زن کولی هم باشد ، باز مادر من است .

دور از فوتبال

صبح های خنک شمال و هوای دلپذیر آن فراموشم نمی شود . وقتی نم مختصر صبحگاهی همه جا را تازه می کرد . سبز سبز..

عادت داشتیم برای تمرین فوتبال صبح ها به زمین چمن بغل ویلا برویم ، بین دیوار ویلا و برگ نوهای سبز باغچه راه باریکی وجود داشت که به آن زمین چمن ختم می شد. وقتی با پسرخاله هایم پشت سر هم و قطاری به سمت زمین چمن می رفتیم ، انگاری در حال خروج از تونل رختکن به داخل چمن استادیومی پر از تماشاگر بودیم …. می توانستیم حتی صدای ورزشگاه را بشنویم …

و بعد اولین ضربه : بوووووووپپپپپ

وای ی ی ی ی مردم از بی فوتبالی !!! یکی به دادم برسد ….

عالیجناب خراب !

این هم یکی دیگر از ماجراهای مشابه «بورات » است در این ور آب که البته برای یکی از دوستانم اتفاق افتاده !

چندی پیش این دوست ما برای اعتراض به یک جریمه رانندگی راهی دادگاه می شود و از آنجا که قبلا چندین بار اینکار را کرده بود ، اینبار حسابی سخت گیری کردند و به راحتی کنار نمی آمدند. بالاخره و بعد از یکی دو ساعت جر و بحث رفیق ما موفق می شود دادگاه را قانع کند. وقتی برگه ی تایید شده را می برد تا تحویل دهد ، کارمند مربوطه دوباره شروع به سئوال و جواب می کند و می پرسد که اصلا کی به تو گفت این برگه را باید بیاوری اینجا ؟
دوست ما هم که خیلی خسته شده می گوید : آن خانم ; the prostitute !!!!!!
البته منظور دوست ما Prosecutor  بوده !! که یهو اشتباهی عوضی میگه !
کارمند میگه :??????????? WHAT
و رفیق ما با جدیت و تحکم تکرار می کنه :!!!!  I said Prostitute confirmed   بعد یک لحظه فکر میکنه و می فهمه گند زده !!

حالا شما تصور کنید وسط دادگاه، قاضی ای را که عالیجناب و Your Honor خطاب می کنن ، سر یه برگه جریمه  زن خراب لقب بدین !!!!

مربی گری آنلاین


دیشب Football Manager Live بازی می کردم … چی شده دنیای بازی آنلاین …

آقا چه حالی می ده … دیشب یه تیم رو تو استرالیا 2-0 شکست دادم . البته بازی دوستانه قبل از شروع فصل بود.

از نکات جالب این بازی اینه که به عنوان یک مربی هر چه بیشتر مربی گری کنین و در کلاس های مختلف شرکت کنین ، امکانات بیشتری هم به تمرینات ، تاکتیک و مهره چینی و روانشناسی و …تیمتون اضافه میشه .

بعد از اینکه تیم خودتون رو میسازین ، بودجه ایی در اختیارتون می گیره که ناچیزه . بنابراین باید تیم را با همون بودجه ببندین . نمی تونین بازیکن های طراز اول بیارین. همین موضوع کار رو یه نمه سخت می کنه . من چند تا بازیکن ایرانی رو جذب کردم .
بازی ها باید سرموقع برگزار بشه اما اگه یه وقتی سر موقع بازی نکنین ، تیمتون بدون شما و براساس تاکتیک های قبلی در مقابل حریف بازی خواهد کرد.

تماشای بازی از بالا خیلی واضحه و من کاملا اوضاع تیم را می دیدم . مثل اینکه تیم مقابل خیلی ضعیف بود !

هنوز دارم کشفش می کنم … برنامه کوچکی که روی کامپیوتر نصب میشه هنوز بتا ورژن است . اگه بتونم امشب اسکرین شات می گیرم و توی وبلاگ می ذارم.

این قسمت  کرکری خانوادگی است !!

– آهای علیرضا….!!! کوه بی دانشی …
– امیرحسین … مرتیکه سوراخ
– شاهد … اسطوره ی فوتبال علی اصغری !!!

بشتابید …

انتخابات !

اینجا در کانادا هم نخست وزیر راه به راه سقوط می کند…

حالا دوباره رای گیری قراره بشه … اما نکته جالب اینه که بجای اینکه نامزد ها در مورد عملکرد خودشان توضیح بدهند ، بیشتر سعی در کوبیدن طرف مقابل دارند . مثلا لیبرال ها اینطوری تبلیغ می کنند : آیا دوباره می خواهید به هارپر رای دهید ؟ بابا این مرتیکه دیوانه است !!! یا محافظه کارها می گویند : استفان دیون اصلا ارزش ریسک کردن هم ندارد !! او دروغگوست !! بعد عکس طرف مثل شیشه خورد و ریز ریز می شود…